2دیدگاه
تاريخ : سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, | 21:25 | نویسنده : اعظم ربیعیان

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی طلا بود و یکی ازنقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب می‌کرد. تا این که مردی از راه رسید و از این که ملا نصرالدین را آن طور دست می‌انداختند٬ناراحت شد. به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه ی طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند.ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه ی طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت
کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر
آورده‌ام.

 (دیدگاه بازاریابی استراتژیک)

ملا نصرالدین با بهره‌گیری از استراتژی ترکیبی بازاریابی،قیمت کم‌ تر و ترویج، کسب و کار «گدایی» خود را رونق می‌بخشد. او از یک طرف هزینه ی کمتری به مردم تحمیل می‌کند و از طرفدیگر مردم را تشویق می‌کند که به او پول بدهند . «اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»

 (دیدگاه سیستمی اجتماعی)

ملا نصرالدین درک درستی از باورهای اجتماعی مردم داشته است.
او به خوبی می دانست که گداها از نظر مردم آدم های احمقی هستند. او می دانست که
مردم، گدایی – یعنی از دست رنج دیگران نان خوردن - را دوست ندارند و تحقیر می
کنند. در واقع ملانصرالدین با تایید باور مردم به شیوه ی خود، فرصت دریافت پول را
بدست می آورد.
«اگر بتوانی باورهای مردم را تایید کنی، آن ها احتمالا به تو کمک خواهند کرد. »

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • جاده ماز
  • ایران ماهی